آمین و طنینآمین و طنین، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

نازنین آمین و نازنین طنین

میلادتان معراج دست های ماست وقتی که عاشقانه تولدتان را شکر نمودیم❤

جدا خوابیدن دخترا

1398/6/7 2:33
نویسنده : مامان سارا
241 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی

حالتون چطوره؟

از روزی که این وبلاگ رو ساختم چند تا هدف داشتم

مسلما اولیش ثبت خاطرات دخترام بوده... البته ممکنه فک کنید که این کارا قدیمی شده و الان میشه برای هرکس ی صفحه مجازی باز کرد ... بهتون حق میدم اما من تصمیم گرفتم صفحه مجازی دخترا رو بذارم برای وقتی که خودشون بزرگ شدن و اجازه استفاده اش رو داشتن اونوقت هر کدوم به اسم خودشون با سلیقه خودشون صفحه خودشونو بسازن

اما این وبلاگ دلنوشته های منه و اونجوری که دلم میخواد مینویسمش

حالا دومین دلیلم این بود که من سعی کردم خیلی زیاد از تجربیات دیگران استفاده کنم خواستم از بچه های خودمم بنویسم چون کمتر از تجربه مامان های دوقلو چیزی پیدا کردم

البته نمیشه گفت کاملا متفاوته دوقلو داشتن

اما شرایط سخت تره

سلیقه نی نی ها متفاوته حتی اگه دوقلو ها همسان باشن

باید از روز اول قبول کنید که شما با دوتا انسان طرف هستید این که با هم به دنیا اومدن و حتی شبیه هم هستن دلیل نمیشه که شما یک جور رفتار باهاشون داشته باشید

امشب میخوام در مورد خواب دوقلو هام بنویسم

چیزی که من همیشه نگرانش بودم این بود که بچه هام نتونن از ما دور بخوابن و مجبور بشیم تا سال ها همگی صف به صف وسط سالن جا بندازیم که خب تو خونه های امروزی خیلی سخته دیگه ... البته ما تقریبا کل خونه رو فرش کردیم از بعد اومدن دخترا اما بازم سخته

خلاصه من از ماه چهارم بارداریم خونه مادرم بودم بچه های من تو هفت ماه و نیم بارداریم به دنیا اومدن و بعدشم ما تا هفت ماهگیشون خونه مادرم موندیم

خلاصه بعد هفت ماه اول زندگی دخترا ما اومدیم خونمون که از قضا تازه اسباب کشی کرده بودیم

روزای اول سخت بود من که تا اون هفت ماه هیچی نفهمیده بودم از بچه داری و خورده بودم و خوابیده بودم و مادرم بچه ها رو برام بزرگ کرده بود یهو با شب بیداری مواجه شده بودم که خیلی هم آسون نبود

اما با همه سختی هاش از ترس اینکه بچه ها ما رو آواره ی سالن و رختخواب نکنن بیست بار میخوابوندمشون و میذاشتم تو تخت و اونا هم هی بیدار میشدن و .... خلاصه ی مدتی تحمل کردیم 

اما بعد از ی مدت  خسته شدم تسلیم شدم که بیایم تو سالن

راستش بچه ها ی جور بی قراری داشتن

نمیدونم چی باید بهش گفت مثل ی جور ترس

پیشمون که میخوابیدن تا صبح ی سره خواب بودن اما تو تخت نمیدونم چرا با اینکه من درست زیر پاشون بودم باز هم بی قرار بودن

همه ای اینا گذشت تا امروز صبح

وقتی از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم که از امشب بچه ها رو ببرم سر جاشون

راستش قرارمون از اول همین بود

چون من دانشگاه میرم قرارمون این بود که تابستون ۲سالگیشون تا قبل شروع ترم مهر بچه ها برن اتاقشون که وقتی پاییز رسید همگی سر جای خودمون بخوابیم

خلاصه دیگه ۲ سالشون شده و کم کم عادت ها شون داره شکل میگیره

این بود که همت کردم و اول چراغا رو خاموش کزدم تا بخوابن بعد هم یکی یکی آروم آوردمشون تو اتاق

تا همین الان که این متن رو تایپ کردم شاید ی نیم ساعتی گذشته

نمیدونم که میخوابن تا صبح یا نه

شاید مجبور شم که بیارمشون باز پیش خودم اما امشب دیگه اون بی قراری رو ندیدم تو وجودشون

اون موقع وقتی میخواستم بذارمشون تو تخت تا لایه ای از چشمشون باز میشد و میفهمیدن که تو اتاق توی تختن بیدار میشدن و گریه میکردن ولی امشب با اینکه دختر کوچیکم چشماشو کامل هم باز کرد و دید اوضاع از چ قراره بار هم بدون بهانه چشماشو بست

مادر شدن ی حس خاصه🌹❤

هم دوس داری بهت وابسته باشن هم دوس داری مستقل باشن 

هم میخوای همیشه پیشت بمونن هم میخوای پرواز کنن و به اوج برسن

خلاصه سرتونو درد نیارم

این دخترم خیلی گرماییه

در عوض ایشون سرمایی هستن

گفتم که اگه دوقلو باردار هستید خودتونو برای سر و کله زدن با دوتا آدم متفاوت آماده کنید در بهترین حالت شبیه هم هستن و زحمت شما کمتره اما اگه اختلاف زیادی داشتن شما آمادگیشو دارید

برای همه زندگی پر از آرامش همراه فرزندان سالم رو آرزو میکنم

شب همگی آروم❤

پسندها (4)

نظرات (2)

ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆
7 شهریور 98 13:37
خدا حفظشون کنه
مامان سارا
پاسخ
ممنونم عزیزم❤
❤️Maman juni❤️Maman juni
7 شهریور 98 15:31
خدا حفظشون کنه 
منم خیلی دوقلو دوست دارم 🥰
مامان سارا
پاسخ
ممنونم عزیزم لطف دارید❤